💜رمان اورا💜 قسمت پنجم با گریه و التماس هرچه به در می‌کوبیدم بی فایده بود همین جوری که دستم به دستگیره بود سر خوردم اومدن پایین هق هق میزدم صدای گریه مامان کل خونه رو گرفته بود بابا صدای نفس نفس زدنش رو من حتی از این فاصله میشنیدم یه ده دقیقه ای همینجوری بود که تمام هوش و هواسم به گوشام بود که درست و دقیق بشنوم که چه اتفاقی میوفته صدای پای بابا رو شنیدم که داره نزدیک اتاقم میشه هول شدم مثل فشفشه از جام پریدم دیدم دستگیره داره تکون میخوره به پنجره پشتم نگاه کنم در لحظه فکر خودکشی به ذهنم رسید ولی یادم افتاد کسانی که خودکشی میکنن فی ها خالدونن یعنی تا آخر عمرشون تو جهنمن و بخشیده نمیشن در با شدت خیلی خیلی بدی باز شد یا بهتر بگم شکست _ب...ا...ب....ا _زهر مار ببند دهنتو حر*وم*زاده با شدت اومد سمتم _توی کسافت زندگی منو بهم ریختی _ما اصلا تورو نمی‌خواستیم _من به اون زنیکه(مامان ترانه) گفته بود هیچ بچه ای نمی‌خوام _تا یه ساعت دیگه نه نه تا ده دقیقه دیگه اینجا بودی تیکه تیکه ات میکنم _بابا آخه من _خفه شوووو کمربندشو از پشت در اتاق آوردو حتی ثانیه ای برای دفاع از خودم نذاشت _بابا ترو خدا _خفه شو نکبت _نه بابا نههههههه ضربه اول ضربه دوم ضربه سوم ضربه چهارم ضربه.... دیگه از دستم رفته بود ضربه های این مرد هه مرد فکر نکنم اسم مرد دیگه روش باشه اصلا فکر کنم نتونه اسم پدر و یا مرد رو به دوش خودش بکشه دیگه طاقت ندارم _بابا... ترو... خدا... بسه... با... با. همین جوری که نفس نفس میزد _گمشو از خونه من بیرون بد جور تاوان پس میدی آقا پدر هه بابا که رفت تازه چشمم به مامان افتاد که بی جون و بی حال و رنگ پریده داره نگام میکنه اشکای منو مامان باهم مسابقه گذاشته بودن _ما... ما... ن... ک... م... ک.... م. ک.... ن چی باورم نمیشه مامان سرشو انداخت پایین رفت _ای خدااااااااااااااااااااااااا دوباره هق هقم شروع میشه لای چشمام رو باز کردم دیدم همونجا روی زمینم بدنم چون روی زمین سفت بودم خشک شده بود بلند کع شدم گردنم صدای خیلی بدی داد آخی از دهنم خارج شد _مامان _ما... ما... ن اینا رو زیر لب میگفتم سریع یاد چند دقیقه قبل افتادم و سریع از جام بلند شدم از درد کمر اخمام تو هم رفت همین که در نیمه باز رو باز کردم از پله دویدم پایین _مامان _بابا کجای... با خونه پر از شیشه خوره مواجه شدم اگه میشه این همه شیشه رو از کجا اوردن با دهن باز و چشمای از حدقه بیرون نگا کردم صدای دستگیره در اومد صدای خنده هاشون همه جا رو پر کرده بود هه کتک و دعوا و اینا همه مال منه خنده هاشون مال هم از اولم همین بود بابا وقتی منو دید تعجب کرد مامانم اصلا به منو ندیده بود