🌼صدای اذان را که می‌شنید، دست از کار می‌کشید؛ وضو می‌گرفت و بااخلاص در درگاه خدایش نماز می‌خواند. نماز خواندنش دیدنی بود؛ تا به حال کسی را با این حال و خلوص ندیده بودم... 🌼یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صدای اذان را می‌شنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویم» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیست؛ در گردان‌ نمازمان را می‌خوانیم» 🌼در طول مسیر، عبدالحسین دائما می‌گفت: «اگر در زمانِ نماز اول وقت تأخیر بیفتد، در تمام کارها تأخیر میُفتد» یهو برای ماشین اتفاقی افتاد و به دلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خنده‌ای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیر در نماز» رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b