قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
داداشم ؛ تولدتون مبارڪ😌💕✨
. در میانِ هیایویِ شهر ، رد شدھ از ترافیڪ و رفت و آمدِ ماشین ها ، جایے پشتِ دیوار خانه ها ، مادری بعد از نُه ماھ دست بر شڪم ڪشیدن و حرف زدن با طفلِ در راھ ، چشمش به جمالِ گل پسرش روشن مےشود❤️(: و جایےِ آنطرف هفت آسمان ، پشتِ پردھ ی آبےِ آسمان ، صدایِ نجوایِ آرامے مےآید : وقتش شدھ بندھ ‌ی من ! وقت آن است ڪه به دنیا بروی ..✨ بندھ اش هنوز وابسته است . هنوز نفسش به نفسِ دنیایے نخوردھ ڪه خدا را از یاد ببرد ؛ او هنوز دور ماندن از خدا برایش سخت است ! ناز مےڪند : من مےخواهم ڪنارِ تو باشم ! و خدایے ڪه خوب ناز مےخرد : نَحنُ أَقرَبُ اِلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید !🌹 دلش راضے نمےشود ، باز التماس مےڪند : بگذار بمانم .. خداوند تبسمے مےڪند و مےگوید : به دنیا ڪه رفتے ، دنیایے نشو ! آنوقت خیلے زود دوبارھ پیش خودم برَت مےگردانم ! تو خوب باش ؛ ببین من تاب مےآورم دور بمانے ازم یا نه ..؟ ✨(: دلِ ڪودڪ ڪمے قرار مےگیرد . آرام به دنیا مےآید . اما تا چشم باز مےڪند و خدا را در بَرَش نمےبیند ؛ بےتوجه به خندھ ی جمع، بلند بلند گریه مےڪند .. مےگذرد .. اما وعدھ ی خدا از یادش ، نه ! آمد به دنیا ، چندی هم ماند ؛ اما دنیایے نشد ! (: آن چند صباحِ دور از خدا را جز به یادش نگذراند ! آنقدر برای خدا ناز ڪرد ، آنقدر برایش دلبری ڪرد .. تا آخر ، مثال آن شد ڪه خدا گفت : تو خوب باش ؛ ببین من تاب مےآورم دور بمانے ازم یا نه ..؟ و چه خوب نشانمان دادی ڪه خدا ، عاشقِ ڪم طاقت است❤️(: 💕