🌷🍃باشهداتاشهادت🌷🍃 🌿⚘خون زيادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. عراقی ها اما مطمئن بودند كه زنده نيستم حالت عجيبی داشتم. زير لب فقط می‌گفتم: "يا صاحب الزمان ادركنی" 🌿⚘هوا تاريك شده بود. جوانی خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشه‌ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهسته و آرام. من دردی حس نمی‌کردم! 🌿⚘آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند:"کسی می‌آيد و شما را نجات می دهد. او دوست ماست!" 🌿⚘لحظاتی بعد ابراهيم آمد. با همان صلابت هميشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفی کرد خوشا به حالش... 📚 سلام بر ابراهیم ۱،ص۱۱۷ 🌷❤شادی روح شهدابخصوص شهیدعزیرابراهیم هادی باذکرصلوات وفاتحه❤🌷 @shahid_gomnam15