علی پناه شکریان:
شخصیت اصلی عکس معروف خرمشهر چه کسی بود؟
«صالی» شکارچی تانکهای عراقی
۱۴۰۲.۰۳.۰۱
فاطمه شعبانی، خبرنگار- یکی از مشهورترین عکسهای دفاع مقدس تصویر جوانی ۱۷-۱۸ساله است که بیپیراهن با آرپی جی بر دوش و یک تفنگ در دست عزم رزم کرده است. شاید برای خیلیها در نگاه اول عکس ساختگی به نظر برسد؛ اینکه جوان حس آرنولد و رمبو بودن برداشته و تصمیم گرفته چنین صحنهای را ثبت کند. اما صاحب آن عکس کسی نیست جز «صالی» یا همان «سید صالح موسوی»، یکی از دهها مدافع خرمشهر. بچه بازار صفا، کوچه پشت دادگستری؛ کسی که در آن روزهای دفاع جانانه از خرمشهر، مردانه و آرپی جی به دوش در کوچههای خرمشهر میگشت و تانک عراقی شکار میکرد. حالا اما چند سالی است که سید صالح بر تخت سنجاق شده است. به خاطر بیماری اش. امسال در پویش «خانهام خرمشهر» که به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر برگزار میشود قرار است از این مدافع خرمشهر تقدیر شود و به این بهانه با همسر سید صالح، خانم «بتولکازرونی» که به نوعی همرزم او در دفاع از خرمشهر بوده، گفتگو کردیم.
همراه زندگی
«بتولکازرونی» آذرماه ۱۳۵۹ با سید صالح موسوی ازدواج کرد. یعنی روزگاری که هردوجوان ۱۷ -۱۸ساله بودهاند. هنوز جنگ شروع نشده بود و خرمشهر و ساکنینش روزهای خوشی را سپری میکردند. خرمشهر بود و پاییزهایش.
"به یکباره جنگ شروع شد واین دو جوان مثل خیلی از اهالی خرمشهر، به یکباره افتادند به دنیایی که جنگ برایشان ساخت. او از آن روزها اینطور تعریف میکند: «همشهری بودیم، هردو ۱۸-۱۷ ساله، همدیگر را دورادور میشناختیم، هردو در سپاه پاسداران بودیم. از طریق یکی از همکاران من را خوستگاری کرد و سه ماه بعد از شروع جنگ با هم ازدواج کردیم.»
تا آخرین نفس
به گفته خانم کازرونی، جنگ که شروع شد نیروی خاصی برای دفاع از شهر نبود. تعدادی بچههای سپاه و نیروهای مردمی بودند و تعدادی از تکاوران نیروی دریایی به فرماندهی «ناخدا صمدی» که از بوشهر آمده بودند. «ما اسلحه ژ- ۳ و ام یک داشتیم و چند آرپی جی که یکیاش دست سید صالح بود. بچهها تجربه جنگ نداشتند، روزها میرفتند میجنگیدند و عراقیها را عقب میفرستادند. شب میآمدند استراحت کنند عراقیها جلو میآمدند! در این اوضاع واحوال اغلب خانوادهها رفته بودند و فقط جوانها و بعضی خانمها در شهر مانده بودند که برای رزمندهها آشپزی میکردند. ماهم حسینیههای محلات را به صورت محل امداد در آورده بودیم. بچهها میآمدند شبها استراحت میکردند و زخمیها را پانسمان میکردیم. اوضاع بدی بود. قبل از سقوط خرمشهر تیفوس آمد. از بس کثیفی زیاد بود. من با یکی از خانمها به اسم سوسن عابدی گفتیم چکار کنیم؟ چون محل تجمع بچهها مسجد جامع بود، فرغون میبرداشتم و اطراف مسجد جامع را هر روز جارو میکردیم. هرکس هرکاری از دستش برمیآمد انجام میداد. ما تا ۲۴ مهر درخرمشهر بودیم. تا اینکه عراقیها تقریبا همه جای شهر را گرفتند و خیلی نزدیک شدند. بچههای سپاه گفتند: باید بروید چون عراقیها بغل گوشمان هستند و ممکن است اسیر شوید و اگر اسیر شوید ما کاری از دستمان بر نمیآید. از سر اجبار از شهر بیرون و به کوی آریا، آن دست آب رفتیم و در مقر بچههای سپاه مستقر شدیم. تا ۲۸ مهر که سید صالح زخمی و بهنام محمدی شهید شد. عراقیها تا نزدیکهای پل آمده و بخش اعظم شهر را گرفته بودند و خیابان آرش مانده بود و بالاخره خرمشهر سقوط کرد.»"
بعد از سقوط
خانم کازرونی روزهای بعد از سقوط خرمشهر را اینطور توصیف میکند: «خانوادهام به بروجرد رفته بودند. من و سید صالح هنوز ازدواج نکرده بودیم. بعداز سقوط خرمشهر با برادرانم به بروجرد رفتیم. نزدیک ۳ ماه آنجا ماندیم. سید هم زخمی شده بود. وقتی بهبود یافت ازدواج کردیم و به کوی آریا در آبادان آمدیم. ماهها همانجا زندگی کردیم. سید و برادرانم به خط میرفتند و ماهم با چند نفر از دوستان در بیمارستانها کمک میکردیم و همچنین در گروه خمپارهانداز بودیم. بعداز آن به خانههای رادیو و تلویزیون رفتیم. آنجا هم کلا خالی ازسکنه بود. من در آن خانه در حالیکه دخترم را باردار بودم، تنهایی زندگی میکردم. بعضی شبها سید به خانه میآمد. هیچ امکاناتی نبود، با تانکر آب میآوردند و برق هم نداشتیم و روشناییمان با شمع و فانوس بود. اینها را تحمل میکردیم تا پشتوانه مردهایمان باشیم. میدیدیم مردها صبح میروند و شب له و لورده میآیند و از خستگی با همان پوتین میخوابند. گاهی ۵-۶روز پوتینشان از پایش در نمیآمد. هر بار که میرفتند و برمیگشتند خبر شهادت تعدادی از بچهها را میآوردند. خانوادهام به تهران کوچ کرده بودند. من هم روزهای آخر بارداری به تهران آمدم و بعد از به دنیا آمدن دخترم به آبادان برگشتم. «حاصل زندگی مشترک خانم بتول کازرونی و سید صالح موسوی ۲ دخترو یک پسر است».