🌹🕊🕊🌹 عملیات فتح المبین بود. از پایگاه شکاری همدان برای بمباران مواضع دشمن بلند شدیم. من کابین عقب عباس بودم. بعد از انجام مأموریت، یک هواپیمای دشمن را دیدیم. عباس به تعقیبش رفت،‌ هواپيماي دشمن فرار كرد. دنبال او وارد خاک عراق شدیم، آنجا بنزین کم آوردیم و برگشتیم. حتی نتوانستیم به پایگاه خودمان، همدان، برويم و مجبور شدیم در پايگاه دزفول بنشینیم. شب بود. باید همان‌جا می‌خوابیدیم تا صبح هواپیما سوخت‌گیری و آماده پرواز شود. یک اتاق خالی هم برای استراحت در پايگاه نبود. تمام اتاق‌ها و خوابگاه‌های پايگاه پر از مجروحین عملیات فتح‌المبین بود. به‌ناچار براي استراحت، در اتاقکی که در پائین برج مراقبت پایگاه بود رفتیم. تا صبح صدای انفجار بود که مثل صدای طبل در دزفول می‌پیچید. عباس با حسرت به اين صداها گوش می‌داد و می‌گفت: کاش ما هم می‌توانستیم به خط برویم و بجنگيم. گفتم: عباس هواپیما ما که سوخت ندارد به ميدان برويم! گفت: من الآن اگر نیاز باشد، یک اسلحه کلاش دست می‌گیرم و همراه این بسیجی‌ها به دل دشمن می‌زنم و می‌جنگم. صلوات 💚 شهید عباس دوران🌷🕊 @shahid_gomnam15❤️