دزفول بودم که عباس زنگ زد و گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم.
من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم.
گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم.
تعجب کردم.
گفتم: شما یک سال بیشتر در این آسایشگاه نمی مانی پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی؟
گفت: این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است، خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسی؛ از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند... 🥲
راوی: از بستگان شهید 💚
شهید_عباس_بابایی 🕊🌱
شادی روحش فاتحه و 5 صلوات
@shahid_gomnam15