🔹 تک پسـر بود. خانه ی بزرگی فروختند پولش را ریختند به حساب مسعود تا دیگر جبــهه نرود. کارخـانه بزند و خودش مدیر شود.
بار آخـری که رفت؛ توی وسـایلش یک چک سفید امضـا گذاشته بود با یک نامـه. نوشتـه بود: «برگشـتی در کـار نیست! این چک روگذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل بر نخورید.»
دوباره مهمـات را گذاشت روی شـانهاش. یکی از دوستانش، دل از دستش رفت؛ صدا زد: «مسعود بس است!» نگاهش کرد؛ اما سرش را که برگـرداند، تیــر خـورد تـوی ســرش.
فقط گفت: «یــا حســین ع»
و همانجـا افتـاد.
📚 تک پسـر / نسیبه استکی
شهید_مسعود_آخوندی@shahid_gomnam15🍃