اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت
حضرت امام)ره( به ما سپرده شد.
گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي)منتهي به فرودگاه( به
صورت مسلحانه مستقر شد.
صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. ابراهيم پروانه وار به
دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد.
بالافاصلــه پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به
سمت بهشت زهرا رفتيم.
امنيت درب اصلي بهشــت زهرا از ســمت جاده قم به ما ســپرده شد.
ابراهيم در کنار در ايســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که
حضرت امام مشغول سخنراني بودند.
ابراهيم ميگفت: صاحب اين انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه
امام بگويد همان اجرا ميشود.
از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشــت. در ايام دهه فجر چند
روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت.
تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم.
بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه#رفیق_شهیدم🥀
ادامه دارد
@shahid_gomnam15