داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتمًا يك رونوشت براي شوراي انقلاب
ميفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟
گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت!
گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردي؟
گفتم: نه، لازم نيست، همه ميدونند چه جورآدميه!
جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدي: فقط انســان دروغگــو، هر چه که
ميشنود را تأييد ميکند!
گفتم: آخه بچه هاي همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت:
آدرس منزل اين آقا رو داري؟ گفتم: بله هست.
ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش
چيه!
من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.
آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچه ها دنبــال منزلش
ميگشــتيم. همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســي که به گزارش
چسبيده بود او را شناختم.
اتومبيل بنز جلوي خانه اي ايستاد. خانمي که تقريبًا بيحجاب بود پياده شد
و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
گفتم: ديدي آقا ابرام! ديدي اين بابا مشکل داره.
گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن.
موتور را بردم جلوي خانه و گذاشتم روي جک. ابراهيم زنگ خانه را زد.
آقا که هنوز توي حياط بود آمد جلوي در.
مردي درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر
در آن محله خيلي تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!#رفیق_شهیدم 🥀
ادامه دارد
@shahid_gomnam15