دلنوشته خواهر شهید براے برادرش😭 💞هرسنگ را که میگذاشتند، بخشی از دلم را انگار زیرسنگ دفن میکردند. 😭باهرسنگ، خاطراتت یک به یک مرور میشد، سنگ تمام را میگویم، سنگ لحد...😭 💞در بارانی ترین دوشنبه عمرم، حرم امامزاده علی اکبر، آمده بودیم برای بدرقه ات به بهشتی که برایت تدارک دیده بودند. از آن لحظه ک بر خاک خوابیدی، صدایی در جانم میگفت: مهیای رفتن است، برای بار آخر تماشایش کن...😭 💖هربار این صدا در دلم آمد، ملتمسانه درخواست کردم: بروید کنار، بگذارید محمد را ببینم.😢 💞چنان آرام خوابیده بودی ک انگار خاک سرد آبان ماه بهترین آرامگاه و شال عزای سیدالشهدا گرم ترین همسفرت خواهند بود، بی توجه به قیامت اطرافت و بی واهمه از آنچه پیش روست. سنگ اول را ک گذاشتند، باراولی را به خاطر آوردم ک دیدمت.😭 سنگ دوم ک رسید، تمام کودکی هایمان مرور شد.😭 نوبت سنگ سوم شد: شیطنت های نوجوانی ات. سنگ چهارم راکه گذاشتند، رویای جوانی ات هرچند کوتاه اما دلنواز گذشت.😭 با سنگ پنجم، به یادآوردم شعفی را ک در صدایت بود وقتی گفتی: اسمم در لیست اعزام است، نمیدانی چقدر دوست دارم با اسرائیل بجنگم. سنگ هفتم، تلفن آخرت: به خدا دیگه خالص شدم، دعاکن شهید بشم، دیگه خسته ام... به سنگ آخر که رسید، انگار همه را روی قلب من نهادند،💔 ناله از دل بلند شد که: جلویش را بگیرید، اگر برود دیگر برگشتی درکار نیست، نگذارید... ❤️اما آب پاکی را روی دستم ریختند: دیگر کسی زورش به محمد نمیرسد... امان از سنگ آخر😭 ❤️ بافاصله ای امن ک آسیب نبینی/بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش... 💔 * رفتی که باز راه نیفتند بی پناه/ با دستهای بسته اسیران دیگری 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124