شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
قربون اون اقایی برم که تو خونه اش هم غریب بود وقتی زهر را به آقا دادن دید جیگرش داره می سوزه صدا زد قاسم جان برو عمه زینبت را بگو بیاد برو داداش حسینمو بگین بیاد وقتی خانوم زینب س اومد بالا سر داداش