💫شهید احمد علی نیری💫 راوی مادر شهید🌹 💠آن روز ها تهران خیلی کوچک تر از حالا بود..مردم زندگی ساده ولی باصفایی داشتند، به کم قانع بودند، اما خیر و برکت از سر و روی زندگیشان میبارید. صبح زود مردها بسم الله می گفتند و راهی کار می شدند و خانم ها توی خونه مشغول پخت و پز و شست و شو... من و حاج محمود در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم.دست تقدیر ما را به تهران آورد و در اطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه چای فروشی در چهار راه سیروس داشت.. خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد.زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد‌ آن سالها، در ایام تابستان ، به همراه بچه ها به دماوند می رفتیم و سه ماه در روستا می ماندیم. بچه ها از خانه و محیط بازار دور می شدند و حسابی از آب و هوای روستا لذت می بردند. آنجا باغ سیب داشتیم و بیشتر فامیل هم آنجا بودند. تابستان سال ۱۳۴۵بود که بار دیگر راهی روستا شدیم.آن موقع باردار بودم.در آخرین روزهای تیر ماه بود که با کمک قابله‌ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد؛ پسری بسیار زیبا که آخرین فرزند خانواده ما شد. دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما حاجی اصرار داشت اسمش را احمدعلی بگذاریم. احمدعلی از روز اول با بقیه بچه هایم فرق می کرد، خیلی پسر آرامی بود اصلا اذیت و حرص و جوش نداشت‌. من خیلی دوستش داشتم.مظلوم بود و کاری به کسی نداشت، از بچگی دنبال کار خودش بود. داخل خانه هشت فرزند دیگر حکم راهنما را برای احمد داشتند، علاوه بر اینها حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد همیشه بچه ها را با خودش به مسجد می برد. حاج محمود از آن دسته کاسب های باتقوا بود که پای منبر شیخ محمد حسین زاهد و آیت الله حق شناس تربیت شده بود.از آنها که هر سه وعده نمازش را درمسجد اقامه می کردند‌‌.. 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd