#سبڪ_عاشقے
🌷|°قرار بود صبح زود با هم به جايے برويم. مے دانستم ڪار مهمے دارد. اما ابراهيم از من خواست به منزل يڪے از سادات محل برويم.
تا ظهر وقت ما گرفته شد. نمے دانستم چرا ابراهيم به اين پيرمرد سيد التماس مے ڪند! ماجرا از اين قرار بود ڪه پسر او، سيگار ڪشيده بود و پدر او را از خانه بيرون ڪرده بود. حالا ابراهيم آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتے دهد. سرانجام توانست دل پدر را نرم ڪند. او براے تمام مردم محل اينگونه بود. ياد ڪلام نورانے خداے ابراهيم افتادم:
وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ. پر و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنین فرود آر. (حجر/88)
📚برگرفته از ڪتاب خداے خوب ابراهيم
↝•°
@shahid_hadi99