💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_سوم
#قسمت_بیستم
با دستمال سفیدی که در دستم بود،
#آیینه و شمعدان های روی میز را تمیز کردم و پرده های حریر اتاق خواب را کنار زدم تا نسیم
#خوش_عطر صبحگاهی به خانه ام سلام کند که به یُمن ظهور
#احساسی تازه و پرطراوت در وجودم، چند روزی میشد که حال خوشی پیدا کرده و دوباره
#زندگی با همه زیبایی اش به رویم لبخند میزد.
حدود یک ماه و نیم از
#حضور این زیبای تازه وارد در وجود من میگذرد و در همین مدت
#کوتاه، چقدر به حس حضورش
#خو گرفته و چقدر وجود ناچیزش را باور کرده بودم که دیگر جزئی از جانم شده بود. روی اُپن
#آشپزخانه دیگر جای خالی نمانده بود که پُر از خوراکیهای
#تجویزی پزشک زنان و متخصص تغذیه و نوبرانه هایی بود که هر شب
#مجید برایم میخرید؛ از ردیف قوطی های پسته و فندق و بادام هندی گرفته تا
#رطب و مویز و انجیر خشک و چند مدل شیرینی و شکلات.
طبقات یخچال هم در
#اختیار انواع ترشی و آلوچه و لواشک های متنوع برای من و میوه های
#رنگارنگی بود که هر روز سفارش میدادم و مجید شب با دست پُر به خانه می آمد که به برکت این هدیه الهی، بار دیگر
#چلچراغ عشق مجید در دلم روشن شده و بازار محبتمان دوباره رونق گرفته بود.
حالا خوب میفهمیدم که آن همه
#کج خلقی و تنگ
#حوصلگی که هر روز در وجودم بیشتر
#شعله میکشید، نه فقط به خاطر مصیبت مادر و کینه ای که از توصیه های
#شیعه_گونه مجید به دل
گرفته بودم که بیشتر از بدقلقی ها و ناز کردن های این
#نازنین تازه وارد بوده و دیگر میدانستم بایستی چطور مهارش کرده و مُهر داغش را با رفتار
#سردم بر دل مجید مهربانم نزنم.
گرچه هنوز گاهی میشد که خاطره
#تلخ آن روزها به سراغم می آمد و بار دیگر آیینه
#دلم را از دست مجید مکدر میکرد، ولی من دیگر خودم نبودم که بخواهم باز با همسر
#مهربانم سرِ ناسازگاری گذاشته که به
#حرمت یک امانت بزرگ الهی، مادر شده و بیش از هر چیزی باید خوب
#امانتداری میکردم که این را هم از مادرم آموخته بودم.
چقدر دلم میخواست این روزها کنارم بود و با دستهای
#مهربانش برایم مادری میکرد! خوب یادم مانده بود که وقتی خبر بارداری
#لعیا و یا عطیه را میشنید، تا چه اندازه
#خوشحال میشد و اشک شوق در چشمان با
#محبتش حلقه میزد و چه میشد که امروز هم در این خانه بود و از شنیدن مژده مادر شدن دختر یکی یک دانه اش،
#هلهله میکرد و دو رکعت نماز شکر میخواند!
اما افسوس که هنوز سکوت جای خالی اش، گوشهایم را کَر میکرد و دیدن زنی
#جوان و خودشیفته در خانه اش، دلم را
#آتش میزد، ولی چه میشد کرد که مشیت الهی بود و با همه بیقراری های گاه و بیگاهم،
#سعی میکردم که به اراده پروردگارم
#راضی باشم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊