📚|شبـیـه خـودش
🔖|پــارتـــ سیـزدهـم
ڪوچـه شـان صمـیمـیت و صـفای محـله های قــدیمـی را داشــت.زن هـای محــل هــر روز جمـع می شـدنـد زیـر زمیـن خانــهی یڪی از همـســایـه هـا تـا ڪارهای روزمـره شــان را بـاهم انجــام دهنـد.
یڪ روز برای سبـزی پـاڪ ڪردن دورهمـی داشتنـد و یڪ روز برای تـرشی و خیـارشــور انـداخـتن و روز دیگـر وصـله و پینـههای شــان را در می آوردنـد بـاهم بـدوزنــد.
هــر روز بـه بهـانـهای،ڪارهای ریـز و درشـت شـان را دور هـم انجــام می دادنــد.
آن روز عصـر،زن هــا جمـع شـده بـودنـد زیـر زمیـن خانــهی آنـهـــا.بـعد از ظهــر تابـستـان بــود و روز،بلنـــد.
خــانم های همســایــه داشتنــد سبـزی پـاڪ می ڪردنـد ڪه حــامد بـا یڪ قابلمــه آش از پــله های زیـر زمیـن پـاییـن آمـد.
برای شــان آش دوغ درسـت ڪرده بود.قـابلمـه بـه دسـت با لبخنــد رو به جمــع گفـت:گـفـتم براتــون آش بار بذارم بخـوریـن ڪه تا غروب جـون داشتــه باشیـن بـرای سبـزی پـاڪ ڪردن!
و قابلمــه را گذاشت وسـط و رفـت.هیـچ ڪدام از زن هــا فڪر نمی ڪردند حـامـد از ایـن هنــر هــا داشتــه باشـد،حتــی مــادر خـودش.
🌷|ادامـــه دارد…
🌹|راهــت پــر رهـرو بــاد
┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈
@shahid_hamed_javani313
┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈