📚|شبـیه خودش
🔖|پـــارتــ چـهـاردهـم
قابلمــهی آش بیشتــر از همــه مـادرش را متعجــب ڪرده بود،ولــی حمیــده جـلوی زن هــای محــل ڪم نیــاورد.افــاده آمـد بـرای همســایـه هــا:اینڪه چیـزی نیـست!
حــامــد من از هــر انگشـتش یــه هنــر مـی ریـزه!
راســت می گــفت.دستــش بـه ڪار بــود.ڪافـی بود ڪاری را یڪی،دوبـار جلــوی چشــمش انجـام بـدهـــی،یــاد می گــرفت.
عاشــق یــادگرفتن و تجــربه های جـدید بود.حـالا حمیـده فهمیـده بود ڪه دیروز وقـت بار گذاشتــن آش دوغ،چـرا حــامـد بـا دقـت او را می پــایــیـد.
بزرگ هم ڪه شد،ایــن اخلاقـش رویـش مانــده بود.در خــانه هر ڪاری زمیـن می مـاند،دسـت حــامـد را مـی بـوسیــد.ڪم پیـش آمـده بـود برای سـیـم ڪشی و تعمــیر شیـری ڪه چـڪه می ڪرد و نقـاشی دیـوار و انــداختـن شیـشه،از بیــرون ڪسی را بیــاورنـد.
حــامد یـا همـهی ایــن ڪار هـا را بلــد بود یـا اگـر بلـد نبـود،می رفـت یــاد می گــرفـت و مـی آمـد خــودش انــجام مـی داد.انگــاری سختـش بود بـرای ڪارهای خـرده ریــزه تعمــیر ڪار بیـاورد.
🌷|ادامـــه دارد…
🌹|راهـت پــر رهــرو بــاد
┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈
@shahid_hamed_javani313
┈┈┈•┈┈••✾••✾••┈┈•┈┈