آدم‌ها همینطوری جذبش می‌شدند؛ وقتی هم رابطه برقرار می‌شد، انگار پنجاه سال است که می‌شناسیش! خودم بهش می‌گفتم: «تو آهنربا داری سید!» حتی گاهی به شوخی می‌گفتم: «اگه دختر بودی، خودم می‌گرفتمت.» انقدر دلبری می‌کرد! سید همان اوایل، قبل از ورود داعش آمد پیش من و بهم گفت: «برای حرم، هر کاری داشتی فقط به خودم بگو.» گاهی لازم می‌شد شصت هفتاد صندوق بار را برای منبت‌کاریِ داخل حرم حضرت رقیه(س) از مرز رد می‌کردیم و می‌آوردیم دمشق. ولی با وجود او خیالمان تخت بود؛ می‌دانستم که بار، صحیح و سالم به مقصد می‌رسد. یک نفر را در سوریه پیدا نمی‌کردی که اسم سیدرضی را نشنیده باشد. هر جا اسمش را می‌بردیم، بی‌برو برگرد کارت را راه می‌انداختند و نه توی کار نبود. یکبار رفتم پیشش. بهش گفتم ضریح خانم سه ساله آماده شده. سریع پرسید: «تو فقط دستور بده چی میخوای؟ باقیش با من!» راوی : سیدمحمد میری تولیت و خادم آستان بی‌بی سه ساله در دمشق برشی از کتاب در حال نگارش مسئول پشتیبانی و لجستیک سپاه در جبهه مقاومت 👈کپی با ذکر آدرس کانال لطفا 🙏 @shahid_ketabi