#خاطره_دوست_شهید
#سرباز بودمُ برای مرخصی به تهران اومدم. هنوز با
#مسعود جان خیلی رفیق نبودم. رفته بودم حوزه مقاومت
#بسیج که
#مسعود جان رو اونجا دیدم. با
#لبخند همیشگیش☺️🙂 گفت چه خبر؟
گفتم: سلامتی،
#بی_پولی و ... تازه اومدم مرخصی.
گفت: میای با هم بریم تو
#دوره برای
#دانشجو ها
#پاراسل برگزار کنیم؟
از اونجایی که من تازه وارد بودم هیچی بلد نبودم، خیلی خوشحال شدم که با هم رفتیم.
یکی از دوستان راننده ماشینی بود که برای کشیدن
#چتر_پاراسل بود و منُ
#مسعود جان پشت ماشین نشسته بودیم که
#چتر_باز ها با
#چتر_پاراسل موقع فرود زمین نخورن که می بایست ما از پشت ماشین در حال حرکت پایین می پریدیم و زانو هامون درد میگرفت.
(چتر پاراسل در خشکی توسط یک ماشین و در آب توسط قایق موتوری که با یک طناب به چتر متصله کشیده میشه و
#چتر_پاراسل #چتربازو به بالا می بره و هنگام فرود کِشنده چتر با کم کردن سرعت باعث میشه
#چتر به سمت پایین بیاد و بشینه. البته برخواست و نشستن در آب کمی متفاوته)
#مسعود با
#دانشجو ها که سوار
#پاراسل بودن و
#ترسیده بودن انقدر
#شوخی میکرد که دانشجوها
#ترس یادشون میرفت.
#مسعود همیشه مثل یه
#برادر_بزرگتر #هوای_همه_رو_داشت .
بعداز دو روز
#مسعود_جان رفت قرص کلسیم برامون خرید تا زانو هامون آسیب نبینه .
همون جا چند تا
#دوچرخه برای حرکت
#نمایشی گذاشته بودن ؛
#مسعود_جان که تو رانندگی با تمام وسایل
#استعداد خوبی داشت شروع به تمرین کرد که
#پاش زخمی شد. ولی
#کوتاه_نمی_اومد و
#کم_نمی_آورد تا اون حرکتی که مد نظرش هستو انجام بده که در آخر با کلی
#تلاش انجام داد.
انقدر کنار
#مسعود بودن به من خوش گذشت که ازش پنهان کردم چهار روز بیشتر مرخصی ندارم😄، در حالی که 14روز پیش
#مسعود جان موندم.
وقتی داشتم میرفتم و از قبلش فهمیده بود که مرخصی من تموم شده گفت: برو انقدر خدمت کن مرد بشی😊😉 .
موقع رفتن برام پول اضافه تر هم ریخت.
آمار زمان پست و استراحت من و تلفن پادگانو داشت . زنگ میزد و کلی با من
#شوخی میکرد و
#دلداری میداد و همیشه جویای احوال من بود.
@shahid_masoud_asgari