🔻خاطره محسن برادر شهید اوایل دهه هفتاد، وقتی مسعود سه، چهار ساله بود رفته بودیم مشهد زیارت امام رضا علیه السلام یه روز با پدرم و مسعود رفتیم از موزه حرم دیدن کنیم... سرگرم بازدید از موزه بودیم، حواسمون به مسعود نبود... . یکدفعه متوجه شدیم مسعود نیست، گم شده😬 با پدرم خیلی نگران بودیم داخل موزه رو گشتیم پیداش نکردیم، رفتیم بیرون شروع کردیم گشتن... . من که حسابی از گم شدنش ناراحت بودم، توی دفتر خدام پیداش کردم 😍 . دیدم خیلی خوشحال برای خودش توی دفتر خدام نشسته!!! 🤔، . به خادم های حرم امام رضا(ع) گفته بود:« پدر و مادرم گم شدن، پیداشون کنید.🤗» . مسعود از کودکی شجاع و نترس بود... .