#خاطره همکار شهید مهران شوری زاده:
در محل کاربودیم که حاج مهران بهم گفت بیا بریم جایی.منم اماده شدم و همراهش راهی شدیم. ازش سوال کردم حاجی بدون محافظ میری گفت نیازی نیست. تا اینکه به محلی در زاهدان رسیدیم که محل اشرار بودش گفتم حاجی خطرناکه تماس بگیرم با مرکز نیرو بیان گفت نه نیازی نیست. من تعجب کردم باتوجه به شرایطی که اون منطقه داشت خیلی خطرناک بود بدون پشتیبانی. از چند کوچه و محله که رد شدیم حاجی گفت رسیدیم. از ماشین پیاده شد و گفت داخل ماشین شما باشید و رفت درب حیاط خونه ای رو زد که معلوم بود مخروبه هستش. دیدم بعد چند دقیقه یک نفر درب رو باز کرد و یک دختربچه حدودا هفت ساله درب رو باز کرد و بادیدن حاج مهران خیلی خوشحال شد و بعدش یک مرد مریض و رنجور و یک دختربچه بزرگتر هم اومد و با حاجی خوش و بش کردن حاجی بعد احوالپرسی درب صندوق ماشین رو بازکرد و چند پلاستیک مواد غذایی همراه یک پاکت رو تحویل داد. و خداحافظی کردش و اومد ذهنم درگیر شد و نتونستم از حاجی سوال کنم اینا کین و چرا حاجی تنهای میاد میتونست کسی دیگر رو بفرسته. تا اینکه یکروز از دوستانی که خیلی نزدیک به حاجی بود سوال کردم که تا حالا رفتی اونجا و تعریف کردم براش که چی دیدم. گفت اره. گفتم کی هستن گفت اون خانواده شیعه هستن و در محله اهل سنت زندگی میکنن یکروز حاجی داشت میرفت ماموریت پشت چراغ قرمز ایستاد این دوتا دختر که در حال تکدی گری بود دیدش پیگیر شد که اطلاع بگیرید که کی هستن و کجا زندگی میکنن. تا اینکه به حاجی گفتن که شیعه هستن و پدر خانواده مریض هست و بخاطر دخل و خرج مجبورن این دوتا دختر برن تکدی گری .و حاجی خودش شخصا رفت درب منزل و به پدر خانواده گفتش که من در خدمت شما هستم و بچه ها رو نفرست تکدی گری و پیگیر اینکه مدرسه برن بود و کارهای ثبتنام شون رو انجام داد. هر ماه بهشون سرمیزد و پیگیر نیازهاشون بود.
🥀روحش شاد حاج مهران عزیز بزرگ مرد🥀
@shahid_modafe_haram_miladheidari