روایت حادثه کرمان از خانوادههای شهدا
⭕️ دیشب که از شهداد برگشتیم، کمی خسته و کوفته بودیم، گفتن استراحت میکنید؟ گفتم اگه بشه بریم منزل یه شهید یه مصاحبه دیگه بگیریم، روزمون تکمیل بشه. یه طلبی از بیرون منو به سمت خودش میکشوند که باید یه جایی برم امشب، ولی نمیدونم کجا
کسی روهم درنظر نداشتیم
اول با یک خانواده شهید تماس گرفتیم، گوشی رو جواب ندادن
به دیگری زنگ زدیم آمادگی نداشتن
آخرسر یکی هماهنگ شد، حدود ١۰ شب رفتیم منزلشون.
قسمتمون اونجا بود
رسیدیم منزل شهید سید عابد
۴۳ سالش بود، خواهرش میگفت، یک چشم عابد نابینا بود و کمی معلولیت جسمی داشت، در کودکی فلج اطفال گرفته بود و یک پایش دچار معلولیت شده بود
خواهرانش از عابد گفتند و گفتند و گفتند
ماهم شنیدیم و شنیدیم و شنیدیم
تمام نمیشد
کی بودی تو عابد؟
بهجایی رسید که همونجا دستمو کمی بالا آوردم و از عابد طلب دعا و حاجت کردم.
میگفتند هرکس حاجتی داشت به عابد میگفت، عابد هم دعا میکرد و مستجاب میشد. کسی که در دنیا دعایش مستجاب میشد، بعد از شهادتش چی میشه دیگه؟
عابد خیلی وابسته به مادرش بود
خیلی
همش میگفت میخوام برم بهشت پیش مامان، پیش حاج قاسم. اونا الان همه پیش هم جمعند
برادر عابد سال قبل روز مادر از دنیا رفته بود، خواهرش میگفت روز سالگرد رفتیم سر قبر مادر، دیدم عابد داره گریه میکنه و به مادرش میگه سال قبل روز مادر، به داداش هدیه دادی و بردیش پیش خودت. هدیه روز مادر امسال چی به من میدی؟
بهش گفتم عابد این چه حرفیه؟ تو جوانی، حالا حالاها باید عمر کنی.....
خواهرش مسئول گروه سرود کمشنوایان بود که در گلزار شهدا در مراسم سالگرد برنامههای متعددی داشتند، عابد روهم برای اینکه خونه تنها نباشه آورده بود اونجا. عابد میگه تشنمه، میرم آب بخورم، خواهرش یه بطری آب میده بهش و میگه برای بچههای ناشنوایا هم آب بیار و عابد در مسیر آب آوردن بود که صدای انفجار شنیدیم...
داشتیم سوار ماشین میشدیم که برگردیم از خواهرش پرسیدم عابد کی دچار معلولیت شد؟ گفت از بچگی، راستی یادم رفت بگم، عابد رو امام رضا علیه السلام شفا داد، گفتم چجوری؟ کاشکی تو مصاحبه میگفتید ضبط میکردیم. فهمیدم خیلی حرف نگفته از عابد مونده هنوز
گفت عابد تا 5_6سالگی نه راه میرفت نه حرف میزد، چهاردست و پا راه میرفت، رفتیم مشهد و مادرم متوسل به امام رضا شد و عابد تو حرم شروع کرد به راه رفتن...
منبع👉🏻
https://eitaa.com/shahid_moezegholami