#رمان_هادےدلها 💔
#قسمت_دوازدهم
ساعت6غروب بود جلوی در ساختمان منتظر خانم رضایی بودم
پنج دقیقه بعد خانم رضایی رسیدن.
خانمی ۲۹_۳۰ساله باچهره معمولی ولی یه
#مهربونی کاملا مشخص بود.
تانشستم توماشین دستاشوبازکرد🤗به آغوشش پناه بردم. شاید یه ربع بیست دقیقه ای فقط گریه کردم😔😭
خانم رضایی:آروم شدی عزیزدلم؟😊
فقط با اشک نگاش کردم😢
_میبرمت جایی که بوی
#حسیݩو بده😊
بعدازگذشت ۴۵دقیقه روبه روی
#معراج_الشهدا نگه داشت واردکه شدیم خیلیا داشتن میومدن سمتم که بهار نذاشت.
به سمت حسینیه معراج الشهدا راهنماییم کرد.
خانم رضایی با یه باکس جلوم نشست.
درودیوارای معراج
#حسین قبل محرم سیاه پوش کرده بود😔💔
#ادامہ_ دارد..
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯