توی جبهه ترکش به گلویش💔 خورده بود. یکی از دوستانش به نام مهدی به یکی از همسایه‌ها به نام آقای قاسمی زنگ زده و گفته بود احمد مجروح شده و در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد بستری است. آقای قاسمی هم به سراغ ما آمد و ماجرا را گفت. من و پدرش خیلی سریع خودمان را به مشهد رساندیم🚕. ترکش اذیتش می‌کرد و هیچ چیزی نمی‌توانست بخورد. حتی قرص را هم نمی‌توانست از گلو پایین ببرد😔،‌ حتی آب هم نمی‌توانست بخورد،‌ برای همین دائم با آمپول و سرم سرپا نگهش می‌داشتند. یکی از روزها که با هم روی چمن‌های حیاط بیمارستان نشسته بودیم گفت مادر جان آرزو دارم قبل از این که دوباره به جبهه برگردم سفر جمکران قسمتم شود☺️. اصلا باور نداشتم که آخرین روزهای دیدار من و احمد است. دکترها می گفتند یک ترکش است و در می‌آوریمش و خوب می‌شود اما یک هفته که از آمدنش گذشت شهید شد😭. توی وصیت نامه‌اش از محمد خواسته بود که راهش ادامه داشته باشد. نوشته بود برای اسلام و ایران دعا کنید.☝️ بیستم مرداد سال 62 بود که شهید شد. درست مثل علی‌اصغر که تیر در گلویش نشسته بود.احمدم علی‌‌اصغر من بود😔 راوی:مادرشهید #احمد_نظیف #ایام_شهادت🕊🕊 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯