🤔 تامل! 📖 گلستان سعدی | باب دوم زاهدی مهمان پادشاهی بود؛ چون بطعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند، بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کند ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو می‌روی بترکستانست چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت، گفت: ای پدر! باری بمجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید ای هنرها گرفته بر کف دست عیب‌ها برگرفته زیر بغل تا چه خواهی خریدن ای مغرور روز درماندگی بسیم دغل