على بن مهزیار اهوازى، نوزده سفر را به شوق روى تو، عزم حج کرد و تو را ندید!... و مطمئنم اگر نمى خواستى، او را مهمان خیمه ى سبزت در سفر بعدى اش نمى کردى!...
آقاى من!... ما، نه عزم پسر مهزیار را داریم و نه توان بیست سفرِ خانه ى خدا را!... ما تو را دوست داریم و از این دوست داشتن و دعا کردن براى ظهورت، معرفت و محبتت را مى خواهیم!...
خودت فرمودى اگر شما به وظایف تان عمل کنید، خودمان به دیدارتان مى آئیم! پس بیا! مى دانم خانه ى دلم غبارآلوده ست و چشمانم مهمان ناخوانده زیاد دارد!... اما تو قدم به چشم من نِه!... قابل بدان مرا!...
سلام!...