روایتی شنیده نشدنی از شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان: راوی: مادر بزرگوار شهید اقامحمدمهدی با چندنفر از بچه ها برای کمک به خانواده های نیازمند فعالیت داشتند اون موقع بحث گروه های جهادی خیلی وسط نبود بعداز کرونا بودکه دیگه گروهای جهادی رومردم کاملا شناختند... محمدمهدی و بچه هایی که بودند گروه جهادی نداشتند، خودشون چندنفری تصمیم گرفته بودند به جای خرجهای اضافه پولهاشونو بزارن روهم و هرماه یک مقداری موادغذایی جورکنند و ببرند برای خانواده ها..به من گفت مامان شماهم کمک میکنی؟ گفتم بله هستم.. گفت ولی یک خواهشی دارم هیچکسی نباید متوجه بشه که مااین کارو میکنیم... گفتم باشه دلیلی نداره به کسی هم گفته بشه.... گذشت تابعدازشهادت ایشون، یکی ازبچه ها اومد پیشم و تعدادی عکس نشونم دادکه اقامحمدمهدی جاهایی مشغول کمک بودن، ازش خواستم عکسهارو بهم بده گفت نه، میدونم راضی نیست گفتم میدونست شما این عکسهارو ازش گرفتید؟؟ گفت نه درجریان نبود سرموضوع همین عکس گرفتن بود که یک روز رفتیم جایی لوازم بردیم یکی ازبچه ها گفت وقتی خواستیم لوازمو بدیم عکس بگیرید.. محمدمهدی گفت نه اینکارو نکنید اون بنده خداگفت نه بگیر خوبه داشته باشیم ازاین عکسها، محمدمهدی گفت برای خداکارمیکنی یا بنده خدا یعنی چی عکس بگیر و بعد بزارتوی فضای مجازی که بگی کارخیرمیکنید؟؟!!. خداباید عکستونو بگیر نه بنده خدا .... برای خداکارمیکنید یابرای بنده خدا...اگرقراراینجوری باشه من باشمادیگه نیستم.... گفتم پس چرا ازش عکس گرفتی ...گفت اینکه جلو خونه مردم نبوده اینا مشغول کاربوده توجاهای مختلف من گرفتم.. ادامه👇