☘️🌱☘️🌱☘️ 🌱☘️ ☘️ (۵) ✨احترام فوق‌العاده‌ای برای من و پدرش قائل بود. هربار وارد اتاق می‌شدیم، تمام‌قد جلوی پای‌مان می‌ایستاد. هر چندبار می‌رفتیم و می‌آمدیم برایش فرقی نداشت. 💔تحمل ناراحتی‌مان را نمی‌کرد. کمی بی‌حوصله می‌شدیم، هر کاری می‌کرد تا حال و هوای‌مان عوض شود. آن‌قدر قربان صدقه‌مان می‌رفت که کلا یادمان می‌رفت چرا ناراحت بودیم. یک‌بار خوابیده بودم و دستم را روی پیشانی‌ام گذاشته بودم. یک آن حس کردم کسی رخ ‌به ‌رخ نگاهم می‌کند. دستم را که برداشتم، مرتضی را دیدم. آن‌قدر از نزدیک نگاهم می‌کرد که گرمای نفسش به صورتم می‌خورد. کلافه گفتم : «چی کار می‌کنی مرتضی؟!» حاضرجواب گفت: «هیچی، فقط دارم عبادت می‌کنم.» 👌کم پیش می‌آمد عصبانی شود، غر بزند یا صدایش را بلند کند. نهایت ناراحتی‌اش سکوت بود. ، شهادت آبانماه ۹۸ به روایت مادر ✍️جنت فکه @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️