#دل_روشن
#بخش_چهارم
حس کردم یکی آمد بوسیدم. ولی فکر نمی کردم این آخرین بوسه پدر باشد، پدر همیشه شوخی می کرد که من فردا به سوریه می روم، ولی من فکر آن را هم نمی کردم فردا که از خواب بیدار شوم، واقعا پدر به سوریه رفته باشد، البته شب قبلش گفت که می خواهم بروم اما فکر می کردم باز هم شوخی می کند. صبح که بلند شدم دیدم مقداری پول هم زیر بالشم گذاشته و رفته.
✍به روایت دختر گرامی
#شهید_محمد_زلقی
ادامه دارد...
❤️
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein