🍃🌸 مأموریت خاص سید داشت برای فرستادن ما به منطقه توضیح می‌داد. اون روز به دلیل خستگی اصلاً به حرف‌های سید گوش نکرده بودم. آماده شدیم که بریم، دیدم اسمم تو لیست نیست. خیلی ترسیده بودم؛ فکر کردم از من ناراحت شده. رفتم بهش گفتم: «سید منو نمی‌فرستی؟» گفت: «واسه شما یه مأموریت خاص در نظر گرفتم.»  گفت: «پس‌فردا یه مأموریت خاص بهتون میدم.» خیالم راحت شد. دو روز بعد به سید گفتم: «سید جان، مأموریت خاص چی بود؟» گفت: «خوب استراحت کردی؟» گفتم: «آره.» گفت: «می­دونستم خسته‌ای. اگه بهت می‌گفتم برو بگیر بخواب یا اون روز بهت می‌گفتم چرا حواست نیست؛ ناراحت میشی و دلت می‌شکنه. گفتم این‌جوری بهت بگم تا با خیال راحت استراحت کنی. حالا مأموریت خاص! چند ماهه به خانواده سر نزدی؛ برو سر بزن و بیا.»  واقعاً جا خوردم. خیلی مهربان بود. واقعاً با همه دوست بود. هیچ­وقت تذکر مستقیم نمی‌داد. هر کسی جای سید بود، آن روز دعوایم می‌کرد. منبع: ابروباد (نام جهادی، سید نیستن) @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹