🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم :
😨 «هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه».
گفت : «هرچی خدا بخواهد».
🔷 از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد.
💰 به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود.
🍒 رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت :
«تلویزیون را خاموش کن»
دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم :
«برایم خبر آوردی؟»
😔 دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت : «گریه کن» گفتم : «گریهام نمیآید».
با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست.
🌐 منبع : shahidkazemi.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و یکم 🔺
🕊 #همسران_شهدا
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃