﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖
قسمت نهم
♨️
اجازهی رفتن به سوریه
🗣«شما میگویید "نرو"، من نمیروم ولی در عجبم که به عنوان یک مدّاح در مجلس روضه مینشینی و حسینحسین و یازینب سر میدهی...
🕌در عجبم که برای امام زمان(عج)گریه میکنی اما حالا که میخواهم برای دفاع از حرم خانم زينب علیهاالسلام بروم، مانع میشوی...
🤗باشه! به جانِ مامان نمیروم اما روز قیامت، باید خودت جواب آقا اباعبدالله و خانم فاطمه زهرا علیهماالسلام را بدهی!»
😒منم گفتم:«باشه! تو نرو من خودم جوابشون رو میدم.»
✌️آن روز ماجرای اعزام به نفع من تمام شد و گذشت. ما پنجشنبه با هم منزل آقا رضا صحبت کردیم. رفتم مسجد، دعای کمیل خواندم و برگشتم خونه.
😨گفته شده انسان مؤمن شب که میشه تمامی اعمال آن روز رو مرور میکنه که چه کار کرده. من با خودم یه تأمّلی کردم و گفتم:«اگه بگم نرو، کار من با مردم کوفه فرقی نداره!»
📱صبح روز جمعه نان گرم گرفتم و میخواستم به خانهی رضاجان بروم. برای اینکه بچهها با صدای زنگ آیفون بیدار نشوند، به گوشی آقا رضا زنگ زدم.
☺️با محمدطاهایش دمِ در به استقبالم آمد. گفتم:«من به رفتنت راضیام! برو!» آقارضا خوشحال شد و گفت: «پس دیگه مامان اجازه میدی بروم؟»، گفتم: «آره.ولی شرط داره...!»
🎙
راوی: مادر شهید
🗯
#ادامه_دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌹تنها کانال رسمی تکاور پاسدار
شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده👇🏻
🍃|
@shahid_reza_hajizadeh