💠 برشی از کتاب یادت باشه 💠 💚🕊️ سر سفره که نشست گفت: آخرین صبحونه رو با من نمیخوری!؟ با بغض گفتم: چرا اینطوری میگی!؟ مگه اولین باره میری مأموریت!؟ گفت: کاش میشد صداتو ضبط میکردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه. گفتم: قرار گذاشتیم هرکجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماس میمونم. منو بی خبر نذار. با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هر کجا تونستی تماس بگیر. گفت: جور باشه حتما بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوست دارم!؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم. به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم. از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها رو که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چند باری بلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه!❤️ منم لبخند زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست! 💚🕊️ ❤️ @shahid_rohallamehrabi