‌‌ساعات‌ اوليه ‌ی‌ اسارت‌ بود. آن‌ اسير هم‌ دستش‌ قطع‌ شده‌ بود ، وقتی‌ خورشيد وسط‌ آسمان‌ رسيد ، صدای‌ اذانش‌ همه‌ را به‌ هيجان‌ آورد ، اميد در دلهامان‌ زنده‌ شد ، عده ‌ای‌ ايستاده‌ و بسياری هم‌ نشسته‌ نماز خواندند. ‌‌وقتی‌ نماز را خواندم ، رفتم‌ تا با او مصافحه‌ كنم ؛ اما او كه‌ ضعف‌ و ناتوانی‌ ناچارش‌ كرده‌ بود تا نشسته‌ نماز بخواند ، روی‌ زمين‌ افتاده ، تكان‌ نمی ‌خورید ، شوكه‌ شدم ، همه ‌ی وجودم‌ غم‌ و اندوه‌ شد. ‌‌به‌ ياد اذانش ! ، خيلی‌ نشاط ‌آور بود ، گويا همه ‌ی‌ توان‌ بازمانده ‌اش‌ را در طنين‌ الله‌ اكبرِ‌ اذانش‌ جمع‌ كرده‌ بود.... 📕 شهدای غریب 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊