🌹☘🌹☘🌹☘🌹 🔮 توبه کردم طرف اصلاً یک جورایی «خاص» بود. نه به اون هیکلش که مثل بزن بهادرهای محلّه‌مون بود، و نه به اون ساکت بودنش که لام تا کام با کسی حرف نمی‌زد و فقط تو خودش بود. یه هفته‌ای می‌شد که اومده بود تو گردان ما، امّا تو این مدت جز سلام و علیک و التماس دعا، کسی چیزی از زبونش نشنیده بود. همه کارش هم پنهانی بود، خصوصاً موقع لباس عوض کردنش که عجیب اصرار داشت دور از چشم همه باشد. انگار یه رازی بود که باید از ماها مخفی می‌موند و موند. موج انفجار اون‌قدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نگذاشته بود، جز یه تیکه از بازوی خالکوبی شده‌اش؛ « توبه کردم». 🌷شهید گمنام🌷 📚بزم کهکشان، انتشارات مؤسسه امام خمینی(ره)، ص 59 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊