🔺️ملاقاتی به سبک زمان جنگ 🔻چند روزی از عید1365می‌گذشت. پس از مجروحیت سخت در عملیات والفجر 8 در فاو،از بیمارستان به خانه آمدم.مادرم تُشکی گوشۀ اتاق،رو به حیاط پهن کرده بود که آن‌جا استراحت می‌کردم.در را هم بازکرده بود تا نسیم بهاری بهم بخورد.به‌قول خودش،این نسیم مُرده را زنده می‌کرد. 🔻ازبس آب‌میوه و غذاهای مقوی به‌خوردم داده بود و مدام استراحت می‌کردم،مثل جوجه‌  ماشینی‌های جلوی آفتاب بهاری،چُرت می‌زدم. 🔻تلفن که زنگ خورد،مادرم گوشی را برداشت و گفت:بیا مثل این‌که رفیقای تو هستند.گوشی را که گرفتم،فهمیدم علی اشتری است.گفت می‌خواهند با چندتا از بچه‌ها به ملاقاتم بیایند. 🔻مادرم ازصبح خانه را جمع‌وجور کرده بود. تا گفتم:رفیقام دارن میان. چایی را دم کرد و ظرف میوه و پیش‌دستی‌ها را آورد گذاشت کنار تُشک من.نیم ساعتی نگذشت که زنگ خانه به‌صدا درآمد. خواستم بلند شوم بروم در را بازکنم که مادرم مانع شد و گفت:مثلا تو زخمی هستی و اینا اومدن ملاقاتت! 🔻با دیدن جمشید مفتخری(شهید)،علی اشتری،مجید محمدی و حسین کریمی(شهید)،کلی ذوق کردم و خوشحال شدم.از روزی که در فاو زخمی ‌شدم آنها را ندیده بودم. 🔻دست اشتری یک کادوی بزرگ بود.تعجب کردم.این اخلاق اصلا به این بچه‌ها نمی‌آمد.نگاهی به مادرم انداختم که ذوق‌زده،داشت به کادو نگاه می‌کرد.اشتری گفت: -ببخشید دیگه،قابل شما رو نداره.خواستیم یه جعبه شیرینی بگیریم،دیدیم این بهتره.واسه همین این رو شریکی باهم خریدیم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯