🌸✨ نزدیک ظهر بود ، از شناسایی بر می گشتیم ، از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم ، آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهایمان خیلی درد می کرد ، حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن ، صبر کردم تا نمازش تمام شد ، گفتم ، زمین این طرف چمن است ، بیا این جا نماز بخوان ! گفت ، اون جا زمین کسیه ، شاید راضی نباشه..... 📕 یادگاران ، ج4 ، ص22 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊