✫⇠
#خاکریز_اسارت(۱۵۲)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه و دوم:حاشیه های امن موقت بود
🍂بعثیها حتی به دوستان خودشون هم رحم نمی کردن و از ایرانی جماعت با هر نام و نشانی بشدت متنفر بودن. اصلا براشون مهم نبود چه کسی با اونها همکاری می کنه ، چون خوب می دونستن همکاری کردن بعضی از افراد از روی ترس یا طمع هست و دلبستگی خاصی به اونها ندارن. شاید همین
#ناصر روزهای اول واقعا بخاطر ترس شدید و ضعف ایمان حاضر شد با دشمن همکاری کنه.
📍در اسارت ماجراهای عبرت آموز زیادی در خصوص کسانی که به هر نیت (ترس، ضعف ایمان، طمع یا کینه) به خیانت آلوده شدن پیش اومد. بعضی از اونها که می خواستن با جاسوسی برای دشمن حاشیه ی امن برای خودشون ایجاد کنن و کتک نخورن و شکنجه نشن، در مواردی چنان مغضوب بعثیها می شدن و کتک خوردن که کمتر اسیری اونجور شکنجه شده بود. بعضی به بیماریهای لاعلاج مبتلا شدن و برخی هم در اواخر اسارت بدست شیر بچه های بسیجی مجازات شدن و تعداد قابل توجهی هم موفق به توبه شدن.
♦️از کسانی که موفق به
#توبه شد و حتی در رحلت امام مرثیه سرایی کرده،اسماعیل بود و اسمش در لیست تبعیدی ها به بعقوبه قرار گرفت و تبعید شد. کسی که روزی با نهایت قساوت کابل بدست می گرفت و بچه ها رو می زد و هر چه بعثیها ازش میخاستن انجام می داد ، با رفتار کریمانه بچه ها متوجه اشتباهاتش شد و
#توبه کرد و بچه ها هم به گرمی او رو پذیرفتن.
💥یادم هست بعد از آزادی و در روز چهارم وقتی از تهران بسمت کرمانشاه داخل هواپیما بودیم ایشان آمد پیش من و گفت فلانی دستم به دامنت نکنه بچه ها هنوز ازم
#کینه داشته باشن و شکایت کنن و مشکل برام پیش بیاد. من گفتم اسماعیل خیالت راحت. این بچه ها اونقدر بزرگوارن که همون زمان اسارت فراموش کردن و بخشیدنت و حتی دوستت دارن...
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯