✫⇠
#خاکریز_اسارت(۱۶۸)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و شصت و هشتم:تبعیدی ها در آغوش یاران جدید
🍂با دلی گرفته و چهره ای مغموم و چشمی گریان وارد بند یک شدیم. یه تعدادم از بند چهار اورده بودن. تعدادی از بند یک و دو هم جدا کرده بودن و جای ما بُرده بودن. بعد از ساعاتی توقف در محوطه بین بند یک و دو، بالاخره تبعیدیای بندِ سه و چهار رو بین شش تا آسایشگاه تقسیم کردن و من به آسایشگاه یک از بند یک داده شدم. طبق رسم و رسوم اسارت ، تعدادی از بچه ها به استقبال ما اومدن و خوشآمد گفتن، در آغوش کشیدن و دلداری دادن. دیگه همه با تلخی های جابجایی و جدا شدن ناگهانی از دوستای قدیمی آشنا بودن و می دونستن الان ما تو چه وضعیت نابسامان روحی روانی هستیم.
گریه های جوهر محمدیان هنوز جلو چشمام بود و آزارم می داد.
🔸️هر آسایشگاه ده گروه داشت و بچه ها به گروهای نه و ده نفره تقسیم شده بودن که با هم و داخل یه ظرف غذا می خوردن. مسئول آسایشگاه پرویز، بچه کرمانشاه بود و گرایش به منافقین داشت، اما اینو پیش بچه ها بروز نداده بود و طوری مزورانه رفتار کرده بود که بچه های آسایشگاه ازش راضی بودن. این قضیه رو فقط من می دونستم اونم بخاطر اطلاعاتی بود که جوهر محمدیان و حیدر ارباب پور در باره اش به من داده بودن. جوهر می گفت وقتی اسیر شدیم این پرویز و یکی دیگه ما رو لو داده بودن و از عراقیها تقاضای پناهنده شدن به منافقین کرده بود ، ولی بعثیها ترتیب اثر نداده بودن و با بقیه فرستاده بودنش اردوگاه.
🔸️تعجب می کردم چطور تونسته بود بچه ها رو فریب بده و خودشو تو دلشون جا بزنه. می دونستم یه روزی زهرشو خالی می کنه. با تعدادی از بچه های شاخص حرف زدم و ماهیت اونو براشون شرح دادم ولی باورشون نمی شد و می گفتن تو این مدتی که ارشد آسایشگاه بوده با بچه ها کنار اومده و خوشرفتاری کرده. دیدم بی فایده اس و زمان می خاد تا اینها به ماهیت اصلیش پی ببرن.
🔸️چند نفر هم نوچه دور و بر خودش جمع کرده بود و پیش عراقیها هم خرش می رفت. لذا بدون اینکه باهاش سر شاخ بشم سعی کردم که بدون ایجاد حساسیت و تنش باهاش رفاقت گونه رفتار کنم و زمینه رو برای مسائل فرهنگی آماده کنم. بچه های گروه یک که اکثرا اصفهانی بودن منو بردن پیش خودشون و شدم همسفره اونا.
خیلی بچه های باصفا و مؤمنی بودن. همه اهل حال و معنویت. سرشون تو
#دعا بود و حفظ قرآن و بحثهای مذهبی و خیلی شبها برای گرفتن روزه مستحبی نماز شب پا می شدن...
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯