✫⇠(۱۷۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و هفتاد و پنجم:فقط قنبرک می زدیم؟! 🍂تعدادی هم سرگرم ساختن سرود و لطیفه بودن و گاهی بچه‌ها رو با سرودهای طنز و لطیفه‌های خوشمزه مشغول و سرگرم می‌کردن. یه روز اینها دور هم جمع شدن و گفتن یه سرود خیلی جالب درست کردن. بچه ها هم که منتظر همچین فرصتهایی بودن همه شدن گوش و منتظر شنیدن سرودشون شدن. یه دونه انار، دو دونه انار، سه دونه انار تا ده دونه انار. بعدش یک کیلو انار،.... ده کیلو انار، یه سبد انار، یه فرقون انار، یه وانت انار، یه کامیون انار، و همین جوری تا یه کشتی انار .... ده کشتی انار. دیگه بچه ها داشتن از خنده روده بُر می شدن و یکی دو تا از نگهبانهای عراقی هم که پشت پنجره قدم میزدن و این سرود را شنیده بودن، بدون اینکه بفهمن اینها چی میگن خوششون اومده بود و بعضی وقتها میومدن پشت پنجره و از بچه‌های گروه سرود می خواستن سرود یه دونه انار رو براشون بخونن. ♦️یه وقتهایی هم یه لطیفۀ سرکاری رو همچین جدی می‌گفتن که همه فکر می‌کردیم چه چیز جالبی باید باشه، تازه آخرش می‌فهمیدیم سرِ کاریه و بچه‌ها کلی می‌خندیدن. علی‌رغم همۀ سختیها، واقعاً بچه ها، سر زنده بودن و هر که هر چه از دستش برمیومد برای شاد نگاه داشتن و خندوندن بقیه کوتاهی نمی‌کرد. باوری که به غلط برای بعضی از مردم پیش اومده، اینه که اسرای ایرانی مثل یه عده بچه یتیم، یه گوشه آسایشگاها چنبرک می زدن و سر تو لاک خودشون برده و هیچ تحرک و شادابی بین اونها وجود نداشته. شاید در شکل‌گیری این باور سریالها و فیلمهایی که در باره اسرا بصورت ناقص ساخته شده یا خودِ ما آزاده‌ها که عمدتاً به شکنجه و مشکلات پرداختیم، بی تأثیر نبوده. 💥بدون اغراق و صرف‌نظر از محنت‌های بی‌پایان و شکنجه‌های طاقت‌فرسا، واقعاً محیط اسارت، یه فضای شاد و با طراوت و پر از امید بود و بهترین نشونۀ اون همین اجرای متعدد برنامه های طنز و سایر فعالتیها و برنامه‌های فرهنگی بود که روح امید رو در دل بچه ها زنده نگه داشته و این که  آیند‌ه رو روشن می‌دونستن. بعضی وقتها هم سرودهای بسیار پر محتوا اجرا می‌شد...  ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯