🌷نشست روبرویم.
خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون نشستم!
زبانم بند آمده بود.
من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم . خودش جوابش را داد ؛
🌷"رفتم #مشهد یه دهه #متوسل شدم، گفتم حالا که بله نمیگید #امام_رضا "ع" از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیافتم
نشسته بودم گوشه ی رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست ، خیر کنن و بهتون بِدن.
نظرم عوض شد. دو دهه ی دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید.! "
نفسم بند آمده بود . حالا فهمیدم الکی نبود که یکدفعه نظرم عوض شد. ..
📚 کتاب قصه دلبری _ #شهید محمد حسین محمد خانی به روایت همسر
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊