📚کتاب
#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات
#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت یازدهم
📝تلاوت قرآن♡
🌷داداش محمد فقط چند سالی از من بزرگتر بود ولی همیشه خود را مسئول اعمال و رفتارم می دانست، علتش هم این بود که هر دو برادر از پدر یتیم شدیم و محمد هم به تبع برادران دیگرم احساس مسئولیت می کرد و همیشه هوای مرا داشت.
🔸️پنجم ابتدایی اش را که تمام کرد وارد حوزة علمية شهر فاروج شد. شش روز هفته را در حجره طلبگی می ماند و آخر هفته دست پر به خانه بر میگشت
🌷اهل مطالعه بود و کتابهای بسیاری داشت. همیشه می دیدم یک کتاب را در میان کتابهایش خیلی دوست می دارد، حتی پیش و پس از خواندنش با احترام آن کتاب را می بوسد و بالاتر از سایر کتابها در کتاب خانه اش می گذارد.
🔸️کنجکاو بودم تا اینکه روزی به او گفتم داداش نام این کتاب چیست؟
چرا بیشتر از همه کتاب هایت او را دوست داری؟ داداش با لبخند کنارم نشست و دستی به سرم کشید و گفت: چه سؤال قشنگی کردی بعد هم کتاب را با احترام بوسید و روی زانویش گذاشت و آن را به من نشان داد و گفت
ببین عزیزم این کتاب نامش «قرآن» است بهترین کتاب دنیاست.
🔸️پرسیدم: چرا موقع خواندن کتابهای دیگرت وضو نمی گیری و آنها را اصلاً نمی بوسی؟ گفت: چون این کتاب «خداوند » است که از طریق پیامبر(ص) به دست ما رسیده و چون قرآن حرمت دارد، می بوسمش.
موقع خواندن قرآن خوب است وضو داشته باشیم.
هنوز حرفش تمام نشده بود، با دستپاچگی گفتم: منم می خواهم با شما قرآن بخوانم با اشتیاق پذیرفت و سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا شکرت.
🌷آخر هفته ها که میآمد ساعت ها با من قرآن میخواند، بسیار حوصله مند بود و علی رغم اشتباهاتم باز هم تشویقم میکرد. پس از یادگیری و روانخوانی ام دستگاه ضبط و پخشی خرید.
تعطیلاتش وقت بسیاری گذاشت و برای تشویقم صدایم را موقع تلاوتم ضبط و آن را پخش می کرد و این گونه اشتیاقم برای ادامه کار دو چندان می شد
🔸️یک سال گذشت و با جدیت محمد قرآن خوان شدم.
با آمدن فصل تابستان محمد غافل گیرم کرد و به عنوان جایزه دستگاه ضبط صوت را به من هدیه داد. از خوشحالی زبانم بند آمده بود و این جایزۀ وابستگی مرا به قرآن بیشتر کرده بود.
🌷 وقتی به دبستان رفتم تنها قاری قرآن مدرسه بودم و برایم مدال افتخاری بود...
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯