📚کتاب
#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات
#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت بیست و هشتم
📝عمل زیرکانه تعلیم وضـــو♡
🌷محمد در خانواده ای مرفه چشم به جهان گشود و علی رغم اینکه پدرش از بزرگان رستم آباد بود ولی از عقاید مذهبی والایی برخودار بود روستای رستم آباد از همان ابتدای انقلاب پشتیبان نظام جمهوری اسلامی ایران بود و با قشر روحانیت ارتباط تنگاتنگی بر قرار کرد.
🔸️مادران رستم آبادی طلاب بسیاری را در دامان خود پرورش دادند و تقریبا نود درصد از مردان این روستا در هنگام جنگ تحمیلی به دفاع از وطن ،برخاستند بدین دلیل روستای ما به دارالمؤمنین شهرت یافت.
🌷حمایت و علاقه مندی مرحوم پدرش به قشر روحانیت از دلایل اشتیاق محمد برای ورود به حوزه علمیه است
برای بسیاری از اهالی روستا ورودش به حوزه غیر قابل باور بود، زیرا محمد با وجود ثروتی که در اختیار داشت می توانست تاجری برجسته باشد ولی او با جان و دل طلبگی را انتخاب کرده بود و با این تصمیم خود مشتی به دهان یاوه گویانی که نشخوار میکردند: «طلبگی متعلق به طبقه پایین جامعه است میزد.
🔸️شهید از دوازده سالگی وارد حوزه شد و مدتی بعد در تشکلات عبادی، سیاسی، فرهنگی،اجتماعی و ... . حضور فعالی داشت. عضو فعال حزب جمهوری اسلامی ایران هم شد. او همیشه در مراسم تشییع شهیدان روستا حاضر بود و در حمایت از ولایت فقیه هیچ کوشش و سعیی را فروگزار نمی کرد.
🌷روزی پیش از نماز ظهر گروهی از نوجوانان رستم آبادی کنار حوض حیاط مسجد به ردیف مشغول وضو گرفتن بودند که در همین موقع شهید همراه با اوستا حسن ابهری؛ معمار روستا وارد مسجد شدند و هر دو نگاهی به بچه ها انداختند
🔸️شهید پیشقدم شد و سلامی داد، نوجوانها با ذوق جواب سلامش را به گرمی تحویل دادند
هنوز عده ای وضو را تمام نکرده بودند که اوستا حسن درباره وضوی بچه ها اظهار نظر کرد و برای نحوه یا کیفیت وضو گرفتن تذکراتی داد.
🌷بچه ها از اضطراب دست و پایشان را گم کرده بودند و نمی دانستند باید چه کاری کنند که شهید با شنیدن و دیدن این احوال لبخند دلنشینی زد و این شعر را برایشان خواند
بنگر که چه می گوید
منگر که که می گوید
🔸️بعد هم به بهانه احوال پرسی از اوستا جدا شد و اوستا حسن وارد مسجد شد.
شهید نزدیک بچه ها رفت و صمیمانه با آنها به گفت و گو پرداخت.
گفت: بچه ها پیشنهادی ،دارم اول من در مقابل شما وضو می گیرم، شما خوب نگاه کنید و اشکال کارم را بدون تعارف بگویید بعد شما برای من وضو بگیرید فکر می کنیم این یک مسابقه است.
🌷همه با شوق پذیرفتند، شهید آستین هایش را بالا زد و بعد هم وضو گرفت، بچه ها با سکوت تماشای وضو شهید شده بودند، شهید شیر آب را بست و خطاب به نوجوانان حاضرکه با دقت محو شهید شده بودند گفت :حالا نوبت شماست ؛بسم الله...
🔸️در واقع او با این عمل زیرکانه به آنها وضو را تعلیم می داد بچه ها که عملاً متوجه اشکالات خود شده بودند و آداب صحیح وضو گرفتن را از شهید آموختند و در حقیقت همان روز بنده با این نحوه گفتار و رفتار درست شهید درس اخلاق و مسلمانی را از ایشان یاد گرفتم...
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯