راز عجیب شهید ناشنوایی که مزارش را به همه نشان داد
روایتگری شهدا بیان معنوی تلگرام
خاطرهاي كه خواهيد خواند به شهيدي مربوط ميشود كه از توانايي گفتن و شنيدن بيبهره بود.
شهرستان «خرم بید» در 160 کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. آیتالله حائری شیرازی در دوران دفاع مقدس، در باره روستای شهیدآباد گفتند که «من هیچ مردی در روستا ندیدم» [چرا که همه به جبهه رفته بودند.]جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. فرزند محمد قلي، متولد ،1343با مدرك پنجم ابتدايي، متأهل، از بدو تولد ناشـنوا و ناگويا (كر و لال) بود. در آن زمان امكان دسترسي به مدارس استثنايي نبود. بـا توجـه به هوش و استعداد سرشار، در دبستان عشايري همانند ساير دانش آموزان مستمع آزادحاضر ميشد و تا كلاس پنجم ابتدايي، مطالب خواندن و نوشـتن و محاسـبات را بـه خــوبي فــرا گرفــت. بــسيار زيــرك و حــواس جمــع بــود. صــحبتهــا را خــوب مي فهميد و اخبار و وقايع را با اشاره يا نوشتن به مخاطبين مي فهمانـد. كـارگري زبـر دست بود و سپس به بنّايي ماهر و فهيم و طراح تبديل شد. از اوايل 1361با عـضويت بسيج به ميدانهاي رزم شتافت و در بيش از شـش مرحلـه اعـزام دوشـادوش ديگـررزمندگان اسلام در اكثر خطوط و مناطق جنوب از فاو تا دهلران حـضور داشـت و در عمليات رمضان، والفجر مقدماتي، خيبر، والفجر8، كربلاي4 و 5و كـربلای 8 شـركت فعال داشت. در عمليات كربلای4، شهيد رسول يوسفي را كه به سختي مجروح شـده بود كيلومترها به عقب آورد ولـي او بـه خـاطر شـدت جراحـات وارده شـهيد شـد.
او درعمليات كربلاي 5 دچار مسموميت شيميايي شد و درعمليات كـربلاي 8 در منطقـه شلمچه به تاريخ 1366/1/19 به درجه ي رفيع شهادت نائل آمـد و در مكـانی که از ماه ها قبل درگلزار شهداي روستای شهيد آباد پيش بيني كرده بود، به خـاك سـپرده شـد.
گفتنی است این شهید والا مقام درجبهه ها به طور معجزه آسا، صداي توپ و خمپاره ها و مكان زمين خوردنشان را خيلـي خوب ميشنيد و تشخيص ميداد. و با دست به بچه¬ها اشاره می¬کرد که بخوابید!
این شهید بزرگوار در بین مردم روستای شهید آباد از محبوبیت ویژه ای برخوردار بوده است و شغلش بنایی و دستختش خیلی زیبا بوده است اين شهيد بزرگوار چندين وصيتنامه نوشته است كه يكي از آنها را ما در ذيل اين مطلب قرار دادهايم. « يه پسر نوزده - بيست سالهاي بود، اسمش «عبدالمطلب اكبري» ست، يك پسرعمويي هم به نام «غلامرضا اكبري» داشت كه شهيد شده. غلامرضا كه شهيد شد، عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون كر و لالي خودش با دوستانش حرف ميزد، هيچ كس محلش نذاشت. بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد و رويش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبري. خنديد، همه خنديدند. دوستانش شوخي گرفتند، يه نگاهي به سنگ قبر كرد و با دست، نوشتهاش را پاك كرد. سپس سرش را پائين انداخت و آروم رفت . . . . فردايش هم رفت جبهه.
10 روز بعد جنازه عبدالمطلب رو آوردند و دقيقاً توي همين جايي كه با انگشت كشيده بود ارمید».
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود .اما فرازهایی از چند وصیت نامه این شهید گرانقدر
...چند کلامی با زبان ناگویا و گوش ناشنوا به خدمت شما پدر و مادر و همسر و ملت شهیدپرور به عنوان وصیت تقدیم می دارم...
...یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) حرف میزدم …
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد… اینرا هم گفتم اما باور نکردید ...
راوي: حجت الاسلام انجوينژاد
منبع:هفته نامه صبح صادق،ش۵۴۰،ص۴
پلاك،شهادت
(مصاحبه از احمدرضا سهرابی) گزارش صاحب نیوزچهارشنبه ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
🌸لینکهای انتشار مطلب
https://www.instagram.com/p/BXECj3tjMHy