✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️حمله به خودرو عراقي 💥در روي جادة خاكي با آرايش باز راه مي رفتيم كه ناگهان يك خودرو عراقي در روي جاده ـ در حالي كه به سمت ما مي آمد ـ ديده شد. يكي از سربازان دستة شناسايي كه عرب زبان هم بود، روي جاده نشست و خودرو را نشانه گرفت. ما به هر سو پراكنده شديم. 🔸️ با صداي بلند و به زبان عربي رو به خودرو عراقي گفت: «ايست!» خودرو، حامل يك افسر، دو سرنشين و يك راننده بود كه فرصت واكنش پيدا نكردند. آنان در يك لحظه متوجه ما شدند و فكر نمي كردند آزادانه بتوانيم در داخل محاصرة آنها روي جاده راه برويم. با ترس و وحشت ما را نگاه كردند. 🔹️راننده سرعت خود را كم كرد كه ناگهان با صداي سرنشينان، خودرو با سرعت بسيار زياد فرار كرد و ما هم با رگبارهاي متوالي خودرو را نشانه رفتيم كه راننده و سرنشينان در اثر عجله و وحشت، از جاده خارج و به ته دره سقوط كردند و خودرو به آتش كشيده شد. در اثر تيراندازي، عراقي ها متوجه ما شدند و به سوي ما تيراندازي كردند كه بدون هيچ تلفاتي و با سرعت از آن محل دور شديم. 🔸️آب قمقمه هايمان تمام شده بود و بسيار تشنه بوديم. به شدت احساس ضعف مي كرديم و نمي توانستيم خوب ببينيم. همه دنبال آب بوديم؛ ولي از آب خبري نبود و منطقه پر بود از مارهاي كشنده. در همين زمان ياد نقطه اي افتادم كه پيش از اين براي رزم شبانه و آموزش سربازان به آنجا رفته بودم و مي دانستم چند بركة كوچك در آنجا بود. 🔹️آن منطقه چندان دور نبود؛ بنابراين به آن سمت رفتيم. حدود ظهر به آن مكان رسيديم. پاي هيچ كس به آنجا نرسيده بود. آب بركه ها لجن بسته بود و پر بود از قورباغه و زالو. بچه ها خود را روي آب انداختند و نگاه نمي كردند كه چه ميخورند. من هم دستمالم را روي آب انداختم و نوشيدم. 🔸️آبي بسيار تلخ و زهرآگين بود؛ ولي براي رفع خوب بود. قمقمه هايمان را پر كرديم و پس از استراحتي كوتاه، حركت كرديم. پس از يك ساعت راهپيمايي، به يك تقاطع رسيديم كه پيش از اين در آنجا يك حمام صلواتي بود و رود باريكي هم از آن مي گذشت و به همين دليل هم حمام را در آنجا ساخته بودند. به دليل وجود آب، حدس مي زديم عراقي ها در آن مكان نمايان حضور دارند. از آن مكان دور شديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯