☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت پنجم
🔴برگشت از آموزشی
🔸دوران آموزشی بود. حدود هفتاد هشتاد نفر در سالنی جمع شده بودیم برادری حدود یکساعتونیم درباره عملکرد تفنگ ۱۰۶ توضیحاتی داد. درسش که تمام شد، برگشت گفت: از میان شما چه کسی میتواند توضیحات مرا تکرار کند؟
🔸سکوت معناداری حاکم شد آن برادر گفت: از میان این همه آدم کسی درس امروز را یاد نگرفته است؟ در این میان صدای نازکی بلند شد و با اعتماد به نفس عجیبی شروع کرد به تعریف کردن آنچه شنیده بود.
برگشتم با تعجب دیدم حسین خودمان است؛ برادرم!
🔸برادرم با مهارت کسی که بارها درسی را مرور کرده، عین توضیحات را تکرار کرد. آن مسئول گفت: «تو جزء برنامه نیستی. هنوز خیلی کوچکی.» برادرم گفت: «مهم نیست. انشاءالله بزرگ میشوم.» خیلی برادرم را تشویق کرد.
جلسه که تمام شد، حسین آمد پیش من. به او گفتم: «مگر قرار نبود تو پیش پدر و مادرمان بمانی؟ قرار بود مغازه را اداره کنی. چرا آمدی؟» گفت: «دیدم باید بیایم، آمدم. مثل خودت که آمدهای.» به او گفتم باید برگردی پدر و مادر و خانواده من تنها هستند. من به امید تو آنها را رها کردهام.» با حالت خاصی گفت: «میترسم جنگ تمام بشود و من در آن شرکت نکنم.» رویش را بوسیدم و گفتم: مطمئن باش جنگ حالاحالا ادامه دارد. نوبت به تو هم میرسد. حسین خیلی به من احترام میگذاشت. این حرف را که به او زدم، با اکراه سرش را زیر انداخت و پذیرفت تا به خانه برگردد.
برادر شهید؛ برگرفته از کتاب نادر، برادرم، حسین
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA