*⚘﷽⚘ همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم مامان پرسید چی شده هی میروی و هی می ایی؟؟ تکیه دادم ب دیوار اقای بلندی زنگ زده میخواهد دوباره بیاید مامان با لبخند گفت خب بگذار بیاید برای چی؟؟اگر میخواست بیاید پس چرا رفت؟؟ لابد مشکلی داشته و حالا ک برگشته یعنی مشکل حل شده من دلم روشن است خواب دیدم شهلا دیدم خانه تاریک بود تو این طرف دراز کشیدی و ایوب ان طرف نور سفیدی مثل نور ماه از قلب ایوب بلند شد و امد تا قلب تو من میدانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید انوقت محبتش هم ب دلت مینشیند ✨ اکرم خانم صدا زد شهلا خانم باز هم تلفن بعد خندید و گفت میخواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟ مامان لبخند زد و رفت دم در من هم مثل مامان ب خواب اعتقاد داشتم محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم ✨ مامان ک برگشت هنوز میخندید گفتم بیاید شاید ب نتیجه رسیدید گفتم ولی اقا جون نمیگذارد گفت من به این دختر بِده نیستم 🌈 @shahidaghaabdoullahi