چه کنم عشق تو دردیست مرا در کانون که نخواهد رود از سینه زارم بیرون طاقتی نیست کنم حمل فراقت جانا زین سبب قلب من از هجر، شده غرقه خون تا تو رفتی ز برم خونِ جگر قوتم شد آرزوی تو مرا ماند بدل چون مجنون هر زمان داد زنم از اثر فرقت تو سوز این ناله من رفت بچرخ گردون چه کنم با دل خونین و نبودت امروز نه مدد میکند اقبال نه بخت وارون سوز عشقت به دلم چون سپه انجم بود زخم تیرت بدل خویش ندانم که بچون @shahidaghaabdoullahi