بسم الله الرحمان الرحیم
#ناےسوخته
#قسمت۶۰
نوجوان بود رفته بود پابوس امام هشتم(ع)😍
دوستانش و اقای معلم هم سرپرست گروه😉😁
بچه ها معلم شان رو دوره کرده بودند ، برای خرید که با تجربه تر است😅😉
-یکی از بچه ها گفت: کدوم خوبه؟🤔🙄
- همشون خوبن، مخصوصا اون که با رکاب نجفیه😍😍
-اقا چرا برا خودتون نمیگیرین؟😕
-ادم هر چیزی رو به اندازه نیازش میگیره😄
در این جریان علی اصلا همراه ما نبود
وقتی برگشتن توی قطار یکی از بچه ها گفت:
-اقا می دونید کدوم انگشتر رو برای بابام خریدم😄همونی که شما دوست داشتین خریدم ۵۰۰۰تومان☺️
علی جریان رو پرسید 🤔 یکی از بچه ها براش توضیح داد☺️ چند ساعتی گذشت . می خواستیم بخوابیم دیدم علی اومده دم در کوپه و میگه:
-اقا یه خواهشی کنم رد نمیکنید؟😢 یادتونه گفته بودین از نشانه های مومن اینه که اگه کسی بهش کادو بده سریع میگیره😊😅
آن سال ها در مدرسه قرار قشنگی بین همه بود که عکس های شهدا را به همدیگر هدیه می دادند☺️😍 اقا معلم هم فکر کرده بود جریان همین است😄
ادامه دارد....
#شهیدعلےخلیلی
نویسنده :هانیه ناصری
ناشر:انتشارات تقدیر۱۳۹۵
@SHahidAliKHalili_ir