طلبه شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمان الرحیم #ناےسوخته #قسمت۶۹ ای کاش آن نیمه شب ۱۵ شعبان۹۰ هم علی در خانه بر سر قرا
بسم الله الرحمان الرحیم ۷۰ -بده ببینم، این اینجا چیکار میکنه؟😍 مادر عروسک را کف دستش میگذارد ☺️ -از دست کارای داداشت😂 از صدای خنده ی ارام اما عمیق مادر مبینا هم خنده اش می گیرد -چرا؟ مگه چیکار کردی؟😅 -چند تا از این عروسک های سرباز داشت ، با بابا که رفته بود زیارت دیده بود هر کس نذری داخل ضریح میندازه ، اونم عروسکشو از جیبش در اورده بود و انداخته بود توی ضریح😂😍 تفنگ را از دست مادر می گیرد و آن را براندازه میکند🔫 -این چیه ؟چراغم داره مامان باطری بده توش بندازم، بده روشنش کنم.😍 و سکوت مادر.... -مامان این شمارو ناراحت میکنه؟😢 -یادچیزی افتادی😢 -برادرت اینو به دوستش داده بود که پسر همسایه از دستش کشید علی تا اعتراض کرده بود اون بی انصاف هلش داده بود زمین😞😔 -خیلی بیخود کرده بود😡 اگه جای اون بودم حسابشو میرسیدم😡😡 ادامه دارد.... نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر۱۳۹۵ @shahidAlikhalili_ir